دوستان نیکولا کوچولو

نویسنده : سامپه –
مترجم : مهدی‌زاده – امیرحسین
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۷۹/۰۲/۲۷
رده دیویی : ۸۴۳.۹۱۴
قطع : پالتویی
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۱۲۴
نوع اثر : ترجمه
زبان کتاب : فارسی
نوبت چاپ : ۱
تیراژ : ۵۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۶۶۴۱-۸۷-۳

داستان‌های ((نیکولا کوچولو))ن مجموعه داستان‌های طنزی است درباره پسر بچه بازیگوش به نام ((نیکولا)) دوستانن پدر و مادر, همسایه‌ها و همکلاسی‌هایش که برای کودکان و نوجوانان به فارسی ترجمه شده است .در هر جلد از مجموعه یاد شده ماجراهای طنزآمیز کوتاهی از نیکولا کوچولو گنجانده شده است .((دوستان نیکولا کوچولو)) آخرین کتاب از مجموعه پنج جلدی ماجراهای نیکولا حاوی 16داستان کوتاه است .در نخستین داستان با عنوان ((کلوتر عینک زده است)) کلوتر که تنبل‌ترین شاگرد کلاس است روزی با عینک به مدرسه می‌آید و اعلام می‌کند از این به بعد او هم مانند آینان دانش‌آموز عینکی کلاس ـ شاگرد اول می‌شود .بقیه بچه‌ها اعلام می‌کنند از والیدنشنان خواهند خواست تا برای آن‌ها عینک تهیه کنند .این مسئله باعث ناراحتی ((آینان)) .می‌شود .همچنین بچه‌ها از کلوتر درخواست می‌کنند که وقتی معلم از آن‌ها درس می‌پرسد عینکش را به آن‌ها قرض بدهد .کلوتر از کتک خوردن هم درامان است چون از نظر بچه‌ها, شاگرد اول‌ها ـ مثل ((آینان)) ـ بچه‌هایی ترسو و نازنازی هستند و با وجود عینک نمی‌توان به صورتشان سیلی زد .سرانجام استفاده ((آلست)) از عینک کلوتر برای جواب دادن درس جغرافی باعث عصبانیت معلم و اخراج او از کلاس می‌شود .

تهوع (رمان)نویسنده:ژان پل سارتر

این کتاب رو حدود 7 روز پیش تموم کردم و تا تمومش کردم به شدت عذاب کشیدم چون کتاب مزخرفی بود از دید خودم .با ترجمه :امیرجلال الدین اعلم

تهوع راجع به مردی سی ساله به نام «آنتوان روکانتن»، مورخ افسرده و گوشه‌گیری است که به این باور می‌رسد که اشیاء بی‌جان و موقعیت‌های مختلف، بر تعریف او از خود و آزادی عقلانی و روحی‌اش لطمه می‌زنند و این ناتوانی، او را دچارتهوع میکندرمان تهوع یکی از محوری‌ترین آثار مکتب اگزیستانسیالیسم است. سارتر در سال ۱۹۶۴ به خاطر این رمان برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد اما از پذیرش جایزه سر باز زد.

در رابطه با این مکتب اگزیستانسیالیسم (Existentialism) جریانی فلسفی و ادبی است که پایه آن بر آزادی فردی، مسوولیت و نیز نسبیت‌گرایی است. از دیدگاه اگزیستانسیالیستی، هر انسان، وجودی یگانه‌است که خودش روشن کننده سرنوشت خویش است.

اگزیستانسیالیسم از واژه اگزیستانس به معنای وجود بر گرفته می‌شود

اگر بشه در یک کلمه خلاصه اش کرد یعنی زدخدا هستند

برای دانلود کتاب روی اینجا کلیک کنید

موکل جان گریشام

این کتاب رو در دوران امتحانات میان ترم سال پیش میخوندم اوایل کتاب به دلیل ضعیف شروع شدن تا فصل اول زیاد شما رو تحت تاثیر قرار نمیده ولی از فصل دوم دیگه کتاب به حالتی میرسه که دیگه نمیتونی از خوندنش صرفنظرکنی

این کتاب شامل پسری نوجوان هست که شاهد خودکشی یک وکیل میشه که دیدن این رویداد مشکلاتی  براش ایجاد میکنه که شما با خوندن کتاب میتونید به بقیه داستان پی ببرید.

در هر صورت این کتاب 630 صفحه ای رو در 20 روز امتحانات پایان ترم خوندم کتابی که من خوندم ترجمه قیطاس مردانی راد بود.

کتاب جالبیه برای دانلود روی اینجا کلیک کنید

پارک ژوراسیک(متن کامل)

این کتاب رو حدود 4 ماه پیش خوندم و طی مدتی که این کتاب 520 صفحه ای رو مطالعه میکردم متوجه زمان نبودم چون بیش از حد مجذوبم میکرد بخاطر هیجان بالای اون در حالی که فیلم اون رو هم دیده بودم ولی بازم کتاب من رو در خودش فرو کرده بودی نمونه ای از متن کتاب((…به سرعت درصددیافتن وسیله ای برای دفاع برآمد اما ناگهان متوجه شد محکم با پشت به زمین افتاده است و چیزسنگینی روی سینه اش فشارمی آورد.نفس کشیدن برایش ذشوار شده بود.بیدرنگ دریافت که حیوان روی او ایستاده است.احساس کرد پنجه های بزرگی درگوشت سینه اش فرو میرودوسپس نفس بدبوی حیوان به مشامش خورد.دهانش را بازکردتاجیغ بزند.

دستهایش رادارازکردودیوانه وار در هواتکان دادتاحمله ای را که میدانست انجام میگیرد دفع کند.آنگاه درد جدیدتیزوسوزاننده ای احساس کرد مانند چاقوی آتشینی که در شکمش فرورفته باشد.»ندری»دوباره به زمین افتاد.اوکورکورانه لبه پاره شده پیراهنش را لمس کرد و سپس توده زخیم لغزنده ای که به شکل حیرت انگیزی بود به دستش خورد.ناگهان در کمال وحشت دریافت که روده های خودش را در دست دارد.دایناسور شکم اورا پاره کرده و روده هایش را بیرون ریخته بود.

«ندری»به زمین افتاده و روی شئی زبروسرد فرودامد.این پای حیوان بود.سپس درد جدیدی دردو طرف سرش احساس کرد.درد بدتر شد.هنگامی که او سرپا ایستاددریافت که سرش لای آرواره دایناسور است و وحشت درک این مطلب باعث شد که آرزو کند کارهرچه زودتر تمام شود.))

برای دانلود کتاب روی اینجا کلیک کنید

عجیبه

حوثله نوشتن ندارم ندارم

«کولی‌ها» نوشته‌ی زاهاریا استانکو

کتاب: کولی‌ها (SATRA)

نویسنده: زاهاریا استانکو (Zaharia Stancu)

مترجم: محمد‌علی صوتی

ناشر: نشر نقره/ انتشارات زرین

چاپ اول: 1368

زاهاریا استانکو به سال 1902 در جنوب رومانی به دنیا آمد. کودکی‌اش را در فقر و تنگدستی گذراند؛ با این همه سی و یک ساله بود که دانشکده‌ی ادبیات و فلسفه‌ی «بخارست» را به پایان برد (1932) و به روزنامه‌نگاری پرداخت. آن‌چه در فاصله‌ی دو جنگ جهانی بر زمینه‌ی اجتماع و سیاست و فرهنگ قلم زده بود بعدها در دو مجموعه فراهم آمد: «گُرده ورزاها» (1965) و «نمک خوش است» (1966). چندی نشریات دموکراتیک «آزی» (1932 تا 38، 1938 تا 40) و «لومیا رو مانیاسکا» (1937 تا 40) را اداره و سرپرستی کرد تا آن که مبارزات آشتی‌ناپذیر او با فاشیسم به بازداشت‌اش کشید و سبب شد که تمامی سال‌های جنگ دوم جهانی را در کشتارگاه فاشیستی «تیرگوـ جیو» به اسارت بگذراند.

آثار استانکو جوایز متعددی را از‌آن خود کردند؛ به جز جوایز دولتی رومانی، دانشگاه «وین» نیز جایزه «گوتفرید فون هردر» سال 1970 خود را «به خاطر ارزش بالای آثار و نیز به سبب فعالیت‌های خستگی‌ناپذیر ادبی‌اش» بدو اعطا کرده است. به عنوان مرد فرهنگ و هنر نخست مجموعه شعرهای آسان (1927) بود که توجه مردم را به سوی او جلب کرد: اثری که بی‌درنگ جایزه‌ی «جامعه نویسندگان» را ربود. پس از آن، مجموعه اشعار سفیدی‌ها (1930) زنگوله زرین (1939) درخت سرخ (1940) علف جادویی (1941) روزگار دودها (1944) که اندیشه‌های سیاسی و فلسفی و اجتماعی شاعر را باز می‌نمود، موقعیت او را به عنوان شاعری متعهد تثبیت کرد. هنگامی که رمان «پابرهنه‌ها» منتشر شد، درخشش تند آن‌ چنان بود که چهره‌ی استانکو را به عنوان «شاعری تثبیت شده» یکسره در ظلمت فراموشی پنهان کرد! پابرهنه‌ها یک صاعقه بود. چیزی غیر‌منتظر و غافلگیر‌کننده، که در پرتو آن همه چیز بی‌رنگ می‌نمود. کتابی که به فاصله دو سال به بیش از سی زبان برگردانده شد.

«کولی‌ها» نیز در همین سال 1968 درآمد. بداعت این اثر در اصل به موضوع آن برمی‌گردد: یک قبیله‌ی کولی راهی نقطه‌ی ناشناسی است در قلب استپ‌های بیکران روسیه، که موظف شده است تا انتهای جنگ دوم جهانی در آن اقامت کند. رئیس قبیله ـ پیرمردی به نام «هیم» است ـ که ابتدا این فرمان را جدی نگرفته اما هنگامی که می‌بیند ژاندارم‌ها با چه ترحمی به افرادش نگاه می‌کنند عمق فاجعه‌ای را که به انتظار قبیله نشسته است درمی‌یابد. هرچه قبیله پیشتر می‌رود نگرانی در جان «هیم» بارور‌تر می‌شود تا آن‌جا که وقتی در اعماق استپ فرمان بار‌افکندن دریافت می‌کند از خود می‌پرسد: «آیا همین‌جا نیست که کلنگ من باید به زمین بخورد؟ آیا همین‌جا نیست که قبیله‌ی من راه فنا در پیش خواهد گرفت؟». این کتاب، از زندگی و اندیشه و فرهنگ و رسوم قبایل کولی سخن می‌گوید. چیزی که تا به امروز برای ما سخت ناشناخته مانده است، و در عین حال از اودیسه‌ی حزن‌انگیزی سخن می‌گوید که پنج سال تمام به طول می‌انجامد؛ فاجعه انسانی بدوی و پاکدل که شگرد قتل عام نژادی ضربتی مرگ‌آور بر او وارد آورده است.

رُمان کولی‌ها داستان جنگ است و مرگ. داستانی که خواننده با پی‌گیری آن هر لحظه خود را شریک فاجعه‌ای می‌بیند تکان دهنده و سهمگین؛ و به این گفته‌ی هابز پی می‌برد که آری انسان گرگ انسان است؛ «با این همه، ‌این جنگ بود که این بلا را بر سر آنان نازل کرده بود، ‌نه مرگ». (ص 514)

زاهاریا استانکو سالی چند با کولی‌ها زندگی کرده بود و با تیز‌بینی به آداب و رسوم پیچیده‌شان پی برده بود. او مانند یک مردم‌شناس خبره با مشاهده‌ی مشارکتی طولانی مدت و زندگی همدلانه با آن‌ها پی به بسیاری از رسوم آنها برده بود که تحت شرایط عادی کولی‌ها آن‌ها را در اختیار غریبه‌ها قرار نمی‌دادند.

کتاب از نثر ادبی و روانی برخوردار است؛ «ـ مادر… مادر… مادر عزیز من، چرا مرا به دنیا آوردی؟

مادر، ‌مادر عزیز، جواب نمی داد. جواب نمی داد نه به خاطر این‌که نمی‌خواست جواب بدهد. مادر،‌ مادر عزیز جواب نمی‌داد برای این‌که نمی‌دانست چه جوابی بدهد. به این گونه سؤال‌های ساده هیچ‌کس نمی‌تواند جواب بدهد،‌ هیچ‌کس.. هیچ‌کس…هیچ‌کس…» (ص360)  هرچند باید اذعان کرد که این کتاب نیز به مانند همه‌ی کتاب‌های قدیمی (با تسامح کلاسیک) دارای پرگویی‌هایی است که رُمان‌نویس جدید با ایجاز در گفتار خود می‌توانست خواننده را از خواندن آن‌ها معاف دارد. توضیحات زیاد استانکو و شفاف‌سازی‌های بیش از اندازه‌ی او نیز باز خواننده را سر‌خورده می‌سازد و از خلاقیت باز می‌دارد. اما با وجود این‌ها که نسبت به زمان خود امتیاز نیز محسوب می‌شد، رُمان کولی‌ها فراتر از یک رُمان عادی است. رسوخ به زندگی کولی‌هایست که ممکن است هر کدام از ما در کنار شهرهای خود دیده باشیم. خواننده پس از خواندن این رُمان بیشتر با آن‌ها احساس زندگی می‌کند و حتا روح وحشی زندگی را که در کولی‌ها هنوز نمرده را می‌ستاید. «کرا» که با آوازی محزون ترانه‌ی زیر را می‌خواند نمونه‌ای از این احساس است:

«نمی‌دانم از کی با این سیاه‌چادرها به این طرف و آن طرف دنیا می‌رویم

نمی‌دانیم از کی با این ارابه‌های دراز در گوشه و کنار دنیا سرگردانیم

تقدیر را باور نداریم ولی سرنوشت ما را تعین کرده

که تا دنیا دنیاست در راه‌های بی‌انتها سرگردان باشیم.

بخت را باور نداریم

ولی کسی ما را نفرین کرده که هرگز روی خوشبختی نبینیم

زندگی را باور داریم و این‌که زندگی ما تلخ است.

عشق را باور داریم و این‌که عشق ما را می‌کشد

عشق را باور داریم و این‌که عشق ما را می‌کشید.» (ص 331)

نویسنده در این کتاب برخلاف کتاب‌های دیگرش، شیوه‌ای دیگر به کار برده است؛ وی اگر در پابرهنه‌ها و سلسله داستان‌های مربوط به «داریه» ـ که بیشتر حدیث نفس است ـ به نثر عامیانه نزدیک می‌شود، ‌در این‌جا ـ به عنوان «راوی» داستان ـ نثری ادیبانه دارد.

ترجمه‌ی دکتر علی صوتی مستقیماً از زبان رومانی صورت گرفته است

من برگشتم

من برگشتم ولی با تاخیری بسیار زیاد زیاد زیاد ولی مهم اینه که برگشتم

دارم میرم

من برای امتحانها حدود 2هفته نیستم تا بتونم از این ترم هم سربلند بیرون بیام باید اعتکاف کنم برای خوندن درس متاسفم

موفق باشید

نامه های دوست من

میخوام کتابی رو معرفی کنم که هر چی توی اینترنت دنبال عکس یا نویسنده اش گشتم چیزی پیدا نکردم کتاب برمیگرده به تاریخ1327حدود شصت چند سال پیش اگر اشتباه نکنم از نویسنده ای به نام عزت الله خردمند این کتاب نامه هایی در مورد جامعه از قبیل عشق پول خیانت و غیره رو به زبانی ساده ولی مقداری قدیمی یعنی اصطلاحاتی توی کتاب به کار رفته که الان اصلا استفاده نمیشه و این رو نمیشه نقص به حساب اورد چون خود کتاب هم حال و هوای اون زمان رو داره درکل من این کتاب 200 صفحه ای رو یک شبه تموم کردم چون که ناخواسته مچبورت میکرد تا نامه بعدی رو بخونی و از موضوعش با خبر بشی من برای راحتی دوستان یکی از نامه ها رو مینویسم

((پس از 9سال

هرگز نمیردآنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جریده عالم دوام ما

حافظ

دیروز هوای بهاری به کمال خود رسیده بود و باران شب قبل بکوه و دشت و من صفائی بخشیده بود.

لبه ابرهای افق مشرق برنگ نقره ای درآمده صحنه بدیع و تماشائی بوجود آورده بود.

بعضی فسمتهای مرتفع کوههای خلج تکه های ابرسفید و کبود چوشانیده و ازلابلای آن پرتو طلائی آفتاب بهاری بصخره و دره ها تابیده,سایه و روشن دلفریبی ساخته بود.

چند قدم از منزل دور نشده بودم که  اتومبیل آقای((قبا سفیدی))کنارم ایستاد و بدون آنکه مجال سوال بدهد سوارم کرد و براه افتاد بین راه بمن که از روی حیرت بوی مینگریستم گفت:من و خانمم امروزکه از خواب بیدار شدیم از بس هوا خوب بود تصمیم گرفتیم به باغ گلمکان جائی که من و او در نه سال پیش پیمان وفاداری بستیم,برویم و ساعتی را بیاد آنروزگار خوش درکنار استخرآنا بگذرانیم و فکر کردیم تراهم باخود ببریم.

راستی باغ مصفا و استخرزیبائی بود چنددرخت انجیرکهنسال باطرزی که منظره اش هم تاثرآور و هم نشاط انگیزبود برروی آب خم شده گوئی پشت خمیده خورا در آئینه آب تماشا میکردند,چهار پنچ اردک روی آب دنبال یکدیگر میکردند و گاهی بخوی اجدادوحشی خود اندکی از سطح آب یبند شده چند متر پروازمیکردند و شبهائی راکه با هم کنار چاله آب برای شکار مینشستیم بیادم میاوردند.

کنار استخر نشسته خوردنی مختصری که با خود آورده بودیم حاضر میکردم و به تماشای این دو دلداده که پس از نه سال زناشوئی بازمانندآنکه تازه بهم رسیده اند در دست یکدیگر نهاده زیر درختان نیم عریان راز ونیاز میکردند مشغول بودم.

هرآن شاهد منظره عشقبازی تازه ای میشدم,گاه آقای قباسفیدی در پای دلداربرزمین مینشست و پای اورا در دست گرفته مستانه سربرآن میسائید وزمانی مانند جوجه کبوتری لقمه از دهان گلگون یار می ربود و با میل و رغبت تمام میخورد.

رفته رفته از من دور شده مرا با افکارخود تنها گذاشتند,برگذشته پرازیاس و ناامیدی خویش فکر میکردم و از سعادت این دو دلداده لذت میبردم.

ازدورپیدا شدند,دست در کمر یکدیگر انداخته آهسته پیش میامدند و چنین مینمود که در حالت جذبه ای که کمتردر این هان یافت میشود فرو رفته اند.چون نزدیک من رسیدند با یکدنیا لطف فنجان قهوه ای را گه برایشان آماده کرده بودم از دستم گرفته گفتند:

(ما به زیارت رفته بودیم .هرگوشه ایرا که از آن خاطره عزیزی داشتیم زیارت نمودیم و از گذشته یادکردیم)

ابرها تیره تر شد,نسیم سردی وزیدو باران آهسته باریدن گرفت.اتومبیل آهسته حرکت میکرد.باران به شیشه ها میخورد. در گوشه اتومبیل خزیده بودم و گوش به آهنگ طرب انگیز راز و نیاز آندو یامهربان فرا داده باز هم بگذشته خود می اندیشیدم و براینهمه عشق و وفا داری آفرین میکردم.))

چون نامه خیلی طولانی بود من فقط قطعه ای از اون رو گذاشتم اگر مایل به تهیه کتاب بودین به اینجا مراجعه کنید و بخرید با تشکر

بابک

کتابی تاریخیکتاب بابک با نویسندگی جلال برگشاد و ترجمه رحیم رئیس نیا و رضا انزابی نژاد.

فصل اول کتاب با این عنوان شروع میشه((هرگز به کسانی که در کاخ های مجلل و ظاهرا اسرارامیز زندگی میکنند رشک نبرید.انها در  دریای موج خیز و طوفان زا با کشتی پوسیده به صید ماهی می روند. ممکن است بخت یارشان باشد اما بسا که با تخته پاره های کشتی خود به ژرفای دریا فرو روند.))

داستان کتاب درباره بابک خرم دین و مبارزات اون با خلافای عباسی است کتاب از لحاظ داستانی قشنگه ولی ازنظر من نویسنده یا مترجم ها کلمات رو خیلی بد استفاده کردند که نمیتونی زیاد با رمان ارتباط برقرار کنی و این باعث میشه تا اخر رمان فقط دنبال این باشی که رمان رو تموم کنی اصلا ذوق ادامه داشتن به من که نمیداد برای خوندن این رمان حدود 3 هفته وقت گذاشتم در حالی که کلا 500 صفحه بود

این زمان رو حدود 2 سال پیش خوندم

اگر نظر من رو بخواید پیشنهاد میکنم یک ترجمه بهتر و یا یک نویسنده دیگه رو برای خواندن سرگذشت بابک انتخاب کنید

موفق باشید

« Older entries